تو خیلی وقته رفتی و غمت تنهاترم کرده
تموم زندگیم سرده
میون خواب و بیداری با عشقت قصه می ساختم
خودم رو بدجوری باختم
نه جاده ها جلوم میرن نه راهی هست که برگردم
تموم راهو تو چشمات به مقصد فکر می کردم
به روزایی که از دست رفت به تنهایی بی مرزم
یه روز آواره ی بادم یه روزم سخت می لرزم
یه روز می ترسم از بودن یه روز می خوام پیشت باشم
یه روز میگم دیگه بسه باید از خواب تو پا شم
ببینم هر چی هست و نیست ببینم چی رو رد کردم
نبودی چی سرم اومد ببینم به کی بد کردم
دلم بدجور پره اما نگاهم خالی از حست
چه تلخه آخر قصه
گذشتم از همه دنیا تو چشم تو سفر کردم
با تنهاییم سر کردم
تو رو باور کنم یا نه تویی که دور و نزدیکی
امید من به عشق تو یه تیره توی تاریکی
نمی دونم چطور باید تو رو اینجا نگه دارم
به هر در می زنم بسته ست یه عمره پشت دیوارم
ازت هیچی نمی دونم غریبی مثل احساسم
می ترسم از نگات انگار تو رو اصلا نمی شناسم
هنوز دستام می لرزه هنوز چشمام غمگینه
تو رفتی و مه جاده مثه یه خواب سنگینه
این رو تایپ کردم یهو صفحه کلیدم خیس شد ! 

نمیخوای بالاخره جریانتو واس ما تعریف کنیییی!!!
باو ما که غریبه نیستیم!!!!
خب...
واقعا متاسفم از بابت این موضوع...
ولی جدی میگم...!
من می دونم تو هم میدونی اولی و آخریش نیست...
پس دیگه بهش فکر نکن.
شب خوش
دلم سوخت.

تو رفتی و مه جاده مثه یه خواب سنگینه