امروز رفتیم مدرسه همون اول چشمم خورد به اونی که دیشب گفته بودم یک خورده چپ چپ نگاش کردم دیدم ترسید سرش روانداخت پایین
هیچی امروز من رو از دوستام جدا کرده بودن ! مرض دارن به قرآن اینا ! هیچی رفتم دفتر گفتم من می خوام جای کلاسارو عوض کنم ! گفتن نمیشه ! گفتم باشه نمی شه دیگه
زنگ دوم صدام کردن بیا دفتر رفتم گفتن بیا ببین این کامپیوتر چرا روشن نمی شه ؟! من همون جا گفتم من رو بزارید تو اون کلاس روشنش کنم !! کلاسم رو عوض کردن منم خیلی شیک اون سیستم رو روشن کردم ....... !!
هیچی معلم حسابان اومد همون اول دل مارو ترکوند !
معلم تاریخ اومد ..! انقدر باحاله ! انقد خندیدیم که نگو !
ادبیات اومد ! خدا از این معلم های سگ نصیب کسی نکنه ! اوه اوه آدم ادبیات معلمش اینجوری باشه اصن حال نمی ده !
خب در کل روز خوبی بود I Love U Pmc
زت زیاد !