-
:(
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 00:10
تنهاییم رو دوست دارم ! مثل کسی که عشقش را دوست دارد .... !!
-
امشب ! یک شنبه !
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 20:27
از دست تو دل گیرم از قصه تو سیرم دیوونه شدم بی خونه شدم از دست تو می میرم ! این قصه ما دوتاست می بینی چقد کوتاست ! تقصیر تو اشک تو چشمام دیوونه بی احساس !
-
امشب
شنبه 8 مهرماه سال 1391 23:40
امشب رو دوست دارم چون دیگر هیچ چیزی برایم مهم نیست !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مهرماه سال 1391 01:04
اتاقی می خواهم به شکل 6ضلعی که کنج های تنهاییم آنقدر زیاد باشند که احساس یک نواختی نکنم.
-
پنج شنبه جمعه تنهایی
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 21:13
دلم می خواد با یک دوست خوب حرف بزنم نه کسی که حرفام رو شنید مسخرم کنه ... !
-
چهارشنبه !
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 21:31
دلم گرفته ! :(
-
از کی بگم ؟!
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 22:09
به همه میخندی با همه دست میدی دستتو میگیرم دستمو پس میدی اما دوست دارم اما دوست دارم پشت من بد میگی حرف مردم میشم دستشو میگیری عشق دوم میشم اما دوست دارم اما دوست دارم چه خوابایی برات دیدم چه رنگی زدی دنیامو تو چشمای تو میدیدم تمومه آرزهامو
-
هایده
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 14:58
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم ! دوست دارم !
-
عشق یا هوس ؟!
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 18:07
تو فصل برگای زرد شب های ساکت ُ سرد قصه ی بودن تو هیچ دردی رو دوا نکرد شبم سیاهُ بس آخه این عشق بود یا قفس ؟!! میون عشق و هوس زدی تو ساز ِ دل یک نفس
-
دست نوشته !
شنبه 1 مهرماه سال 1391 21:37
یک لیوان چایی ! مهمان منی، کنار پنجره ... وقت تنهایی..... نوش جانت ... ...چای رفاقت من، همیشه تازه دم است .
-
امروز 1 مهر
شنبه 1 مهرماه سال 1391 14:18
امروز رفتیم مدرسه همون اول چشمم خورد به اونی که دیشب گفته بودم یک خورده چپ چپ نگاش کردم دیدم ترسید سرش روانداخت پایین هیچی امروز من رو از دوستام جدا کرده بودن ! مرض دارن به قرآن اینا ! هیچی رفتم دفتر گفتم من می خوام جای کلاسارو عوض کنم ! گفتن نمیشه ! گفتم باشه نمی شه دیگه زنگ دوم صدام کردن بیا دفتر رفتم گفتن بیا ببین...
-
امشب ! آخرین شب تابستون !
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 20:50
فردا صبح می رم مدرسه ! هه ! همون اول کسی رو می بینم که ازش تنفر دارم ! همون رفیقی رو که اونو از من رفت ! زیاد حرف بزنه همون روز اول همونجا جوری حالیش می کنم که باباشم بیاد نتونه جمش کنه در عوض پیش صمیمی ترین دوستم هستم ! امسال یکمی یک کوچولو درسا سخته که اونم زیاد مهم نیست حلش می کنیم یک امسال رو بریم سال دیگه پیش...
-
هی روزگار .... !
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 22:02
یاد از آن روزی که بودی ! دور از چشم رقیبان در کنار من حالا خالیست جایت در کنار من
-
نگاه کن .... !
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 10:24
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه ی سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب میشود نگاه کن تمام هستیم خراب میشود شراره ای مرا به کام میکشد به اوج میبرد مرا به دام میکشدنگاه کن نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه ی سیاه سرکشد اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می...
-
'
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 09:29
ما فقط یک بار به دنیا می آییم و توی این جاده زندگی نوشته :" دور زدن ممنوع ".
-
دست نوشته
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 23:48
گاهی باید غمگین بود شاد بودن همیشگی باعث فرار از مشکلات است .
-
دل نوشته
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 23:24
دل نوشته امشب خب تابستون هم گذشت مثل تیری که از تفنگی شلیک شد .... مثل سرعت نور .... امشب اخرین شبی است که شب زنده داری می کنم امشب اخرین شبی است که من نزدیک های سحر از این اتاق خارج می شم و دکمه ی خروج از سیستم رو می زنم امشب رو دوست دارم مثل هر کس دیگه ....
-
نوشته ..
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 14:33
این روزها ساکت که بمانی میرود به حساب جواب نداشتنت... عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی تا احترامشان را نگه داری... پست ها کلآ مخاطب نداره !
-
....
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 13:44
حرف زدن با یک آدم نفهم مثل نصب کردن ویندوز رو چرتکه است ! والا به قرآن ! مخاطب ِ خاصی موجود نمی باشد .
-
من و لپ تاپ و یک لیوان چایی ... !!
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 11:22
ای کاش مخاطب داشت ولی مخاطب نداره ! وقتی تو نیستی گم میشه آفتاب خاکستر میشه حریر مهتاب از رفتنت من پر میشم از شب شب دلهره شب اضطراب وقتی تو نیستی دنیا شب میشه شب از دل من شب تا همیشه بی تو هر نفس تکرار ترسه لحظه لحظه نیست نبض تشویشه بی تو نه صدا مونده نه آواز نه اشک غزل نه ناله ساز بالی اگه هست از جنس کوهه از رنگ خاک...
-
خودم !
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 19:48
یک نظر درباره اخلاق من میدید !؟ فک کنم 10 صفحه پست نشون بده من چجوریم ... ! رُک باشید .... !!
-
امروز
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 10:36
خب مدرسه داره می آد ! بیاد به من چه ! حداقل خوبیش اینه صبح ها الاف نیستیم از لنگ ظهر تا نصف شب امانه الاف در راه رپ این یهو اومد به ذهنم خب بیخیال ، میریم امروز رو وصف کنیم : این جا اامروز من هنوز کاری نکردم آ ی لاو یو پی ام سی **کادو چی بخرم واسه تولد رفیقم آخه فعلآ زت زیاد !
-
امروز من
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:17
امروز من : هیچی رفتم بیرون یکم خرید کنم و کتاب حسابان رو که کسری بود رو بگیرم ! فرم مدرسه که اصن بیخیال ! پیراهن + شلوار پارچه ای قهوه ای هیچی تو راه طرف معامله رو دیدم هیچی رد شدیم از بغلش انگار نه انگار خب این طوری حال می ده بی محلی اومدم خونه دیدم پی ام دارم بی اعتنایی !؟ من دوست دارم من و دارید یک ساعت خندیدم گفتم...
-
امروز
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 12:50
دیگه به بن بست رسیدم ُ از نفس افتادم تاکید می کنم خودم اینجام ، ولی دوباره قلبم ُ اونجا که تو هستی تبعید می کنم امروز ساعت 12:50 --------------------- ساعت : 1:46 دارم سعی می کنم موزیک وبلاگ رو عوض به طوری که همه بتونن گوش کنن با هر بروزری !! فقط واسه شما دوستان گلم ! ------------------- ساعت 3 تویی که نفسم بودی کسم...
-
امشب
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 23:23
خیلی دوست ندارم اینقد داغون باشم ! ولی به قرآن نمی شه ! نمی تونم خودم رو قانع کنم ! شاد باشم !!!!! نمی شه !! به خدا ، اعصابم خورد ِ ! هیج کسیم نیست باهاش حرف بزنم بود ولی ........................ !! همون نامردی که باعث شد اینجوری بشم ... ! نمی دونم شاید من اینجوریم شاید خدا خواسته شاید ..... !! ولی اعصابم داغونه از...
-
امشب ... !!
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 21:11
از صبح تا شب آنلاینم تو یاهو تو اسکایپ تو فیس بوک تو هرجا که به خوای هیچ کی نمی آد بگه خوبی ؟ خوشی ؟! مردی ؟! زنده ای ؟! نپوسیدی !! چشُ چالت نزده بیرون بازم مرام رفیقم که وادارم کرد شام بریم بیرون ...... ! ------------- هرجا چراغی روشنه ! از ترس تنها بودنه ! ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه .... !
-
اخطار
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 15:56
چرا همه فک می کنن این کارا شوخیه ! به آدم می خندن ! به خدا به پیر به پبغمبر داغون تر از اونیم که فک می کنید ! چرا متوجه نیستید ؟! چرا مسخره می کنید !؟ شوخی دارم مگه با کسی ؟! اعصاب نمی زارید دیگه از دستم ناراحت نشید ! -------- روزایی که بودم میترسیدم از نبودت که آخرم اومد نمیدونم دلت بی وفا شد یا من از عشق بدم اومد...
-
شعر
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 11:03
دنیای من تویی رویای من تویی من عاشق این حس تازم ! یعنی من شاعر این ُ ببینم !! آخه یعنی چه !؟ چه معنی می ده !
-
صبح امروز
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 10:21
خیلی بده آدم صبح پاش ببینه کسی نباشه !! یک نامه باشه که ما رفتیم 2روز دیگه می ایم !
-
امشب ... ! شب شنبه !
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 23:49
این رو خیلی دوست دارم ... ! تایپش می کنم بخونید .. ! ------- دارم از دوری ِ تو دق می کنم حالیت نیست نمی فهمی که من عاشق تو ام حالیت نیست نمی دونی که بدون تو می میرم نمی فهمی که من از زندگی سیرم دنیای من بودی ولی رفتی نگفتی عشقم یک وقتی بدون تو می میرم حالا هر جا میرم جلو چشامی بدون تو می میرم ! دنیای من بودی ..... !!